دیشب دو تا خواب دیدم. اولی جایی مانند خانه ای قدیمی و تا حدی انگار خرابه بود آدمهای زیادی آنجا بودیم دو طرف خانه آب بود یادم نیست ولی اتفاقات و مکالکاتی داشتیم و آخرش یادم هست که طوفان شد شبیه طوفان های اقیانوس ها و موج های بلند و بزرگ به نوبت از سمت راست و از سمت راست به دیواره های خانه می رسیدند انگار از بالای آن رد و خارج می شدند آخرش من و زنی دیگر انجا بودیم انگار فقط من لبه ای را در خانه پیدا کرده بودم که می توانستیم از گزند هر دو موج در امان باشبم انگار موج ها از هر طرف هم که می آمدند به آن کنج کوچک نمی رسیدند! جالب بود از آن موج های عظیم نمی ترسیدم فقط برایم ان مکان آن خانه و آن طوفان تعجب آور بود.

در خواب دوم خانه ای بود الیته اتاقی بود ولی انگار می دانستم بخشی از یک خانه هست. دختر بچه ای بود که با عروسکی بازی میکرد انگار من آن عروسک را بهش دادم. دستانشان را به هم حلقه میکردند. دو زن دیگر هم در خانه بودندو انگار یکی خواهرم بود و دیگری دوستم بسیار نزدیک . دستهای عروسک را اندازه گرفت یادم نیست دقیقا برای چه ولی کارش برایم جالب بود. بعد انگار دو تا بچه شدند شاید آن عروسک هم انسان شد عروسک اندازه کوچکی بود ولی وقتی ادم شد اندازه طبیعی یک بچه سه چهار ساله را داشت دور اتاق و در خانه صدای دویدن ها و بازی کردن هاشون را یادم هست. انگار داشتیم خانه را با کمک آن دو زن تمیز می کردیم شاید مراسم خاصی بود مثلا دم نوروز بود. بعد یادم هست مردی آمد به همان اتاق من انگار کلا درهمان اتاق بودم ولی بفیه می رفتند به جاهای دیگر خانه و به ان اتاق می آمدند. مرد هم گویا در جایی از خانه مشغول کاری بود جوری که آمد انگار مرا کامل می شناخت و من او را. به من نزدیک شد دستانش را دورم حلفه کرد و بعد شروع به چرخیدن کرد دو تایی می چردحیدیم او خودش را از کمر به پایین خم می کیرد مثل نمی دانم رقصی شاید و دوباره بالا می آمد می خندید در خلسه ای بود انگار یا مستی نمی دانم و من همانطور استاده و گردان در بغلش نگاهش میکردم. آن دو زن هم انگار امدند به اتاق و مارا نظاره می کردند. انگار آهنگی هم بود همراه رقض ما. بعد آن مرد بلند شد و با هم روی زمبن افتادیم. در این زمان انگار متوجه شدم لباسی تن ندارد سرم را روی سینه اش گذاشتم انگار عاشقش بودم زمانی و آن حس دوباره برگشته بود. دلم نمی خواست از آغوشش بیرون بیایم. می خواستم همانجا در بغلش سر روی سینه اش بمانم برای مدتی!! به نظرم او لبخند می زد در حینی که نفس نفس می زد از ان رقص!