نظربازی
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند --- من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی --- عشق داند که در این دایره سرگردانند
ولی افسوس تو ز من خیلی دوری میدونم
مثل قله های سخت و بی عبوری میدونم.
تویی خورشید بلند تویی اون چشمه نور
منم اون کسی که تا ابد به یادت می مونم.
من مثل یه قطره شبنم میمونم!
عمر من اندازه ی یک نفسه…
کسی آتش به وجودم میزنه…
که برای من عزیزترین کسه!
وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره…
فکر نبودن تو اشکمو در میاره…
ولی افسوس تو ز من خیلی دوری میدونم!
مثل قله های سخت و بی عبوری میدونم…
تویی اون خورشید بلند تویی اون چشمه ی نور
منم اون کسی که تا ابد به یادت می مونم!
وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره
فکر نبودن تو اشکمو در میاره…
تو همونی که برام خواب میاری
راه رفتن پیش پاهام میذاری…
نفس طلوع خورشیدی ولی…
واسه من غروب و همرات میاری!
وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره
فکر نبودن تو اشکمو در میاره….
ولی افسوس تو ز من خیلی دوری میدونم
مثل قله های سخت و بی عبوری میدونم!
تویی اون خورشید بلند تویی اون چشمه ی نور…
منم اون کسی که تا ابد به یادت میمونم…
وای که دلم طاقت دوریت و هیچ نداره!